مطلبی تحت عنوان "روایت دست اول هاشمی رفسنجانی از عزل آیتالله منتظری و مرگ امام" در سایت "گویا نیوز" منتشر شده ؛ نمی دونم صحت و سقمش چقدر است. ولی من که خوندمش هنگ کردم بخشی از خاطرات هاشمی رفسنجانی در مورد انتصاب آقا به رهبری،فوت حضرت امام، و عزل منتظریه، قضاوتش هم با خودتون.
"عزل آیتالله منتظری از منصب قائممقام رهبری، ارتحال امام خمینی(ره) و جلسه تاریخساز نیمه خرداد و انتخاب آیتالله خامنهای ازجمله اتفاقات سال 68 است که برای اولین بار از زبان هاشمی رفسنجانی تاریخنگاری میشود. کتاب کارنامه و خاطرات 1368 آقایهاشمیرفسنجانی در نیمه دوم امسال به بازار کتاب عرضه خواهد شد. این کتاب جدید که در ادامه سلسله خاطرات روزنوشت آیتالله هاشمیرفسنجانی انتشار مییابد، به اهتمام علی لاهوتی (فرزند فاطمه هاشمی) تدوین و آماده انتشارشده است." «ایلنا»
7 فروردین 1368: امروز دیر از خواب بیدار شدم. کاهو سکنجبین خوردم. گفتم اسب ها را در گلندوک قشو کنند. نشد استراحت کنیم. محسن می خواهد به بلژیک بازگردد. محموله ظاهرا جا به جا شده و معلوم نیست چه شده. زیاد نمی توانم توضیح بدهم. من و عفت نگران او هستیم. نرود بگیرند ببرند نفهمیم چه شد. حالا این یکی کباب آهو دوست دارد، حواس اش به مهمانداران زیبا و رفتن به سونای زعفرانیه است، از بچه ما بی خبر می ماند، جعبه فشفشه ها در بلژیک بازبین می شود، گرفتار می شود [علی آقا (منظورعلی لاهوتی تنظیم کننده ی کتاب است. ف.م.سخن) این تکه را موقع چاپ حذف کنید. فعلا انتشارش به مصلحت نیست]. در حال نوشتن کتاب در مورد فلسطین بودم که عفت خبری را که خیلی وقت است منتظرش بودیم آورد. کار آیت الله منتظری تمام است. فردا در رادیو تلویزیون اعلام می شود. البته ایشان استاد من بوده است ولی الحمدلله که این کار شد. مصلحت همین بوده است و امام بهتر می داند. ما خیلی توضیح دادیم و تحذیر کردیم. شنیده نشد. ایشان باید می دانست که امام بهتر می داند و هاشمی باید از بیت رانده می شد. حالا چه فرق می کند که هاشمی کدام هاشمی باشد. به نفع انقلاب باشد من هم باید کنار گذاشته شوم. شاید هم یک روز بشوم. شکایت نخواهم کرد. اگر هم بشود که نمی شود گلایه ام را نزد خداوند خواهم برد. ولی ایشان برای مهدی هاشمی شکایت کرد. کار بدی کرد. دل امام شکست. ما را و مک فارلین و جریان کیک را کسی بی هدف افشا نمی کند. دست غرب در کار است. دوستان روس خبر داده بودند. نوشته اند: "می دانید که جنایاتى در زندان هاى جمهوری اسلامی به نام اسلام در حال وقوع اند که شبیه آن در رژیم منحوس شاه هرگز دیده نشد؟ آیا می دانید که تعداد زیادى از زندانی ها تحت شکنجه توسط بازجویان شان کشته شده اند؟ آیا می دانید که در زندان مشهد، حدود 25 دختر به خاطر آن چه بر آن ها رفته بود مجبور به درآوردن تخمدان یا رحم شدند؟ آیا می دانید که در برخى زندان هاى جمهوری اسلامی دختران جوان به زور مورد تجاوز قرار می گیرند...".
معلوم است که امام می دانند. مگر می شود ندانند. امام است، حاکم بی دست و پا که نیست. کار ایشان بی حکمت نیست. من و عفت همنظر بودیم ولی عفت به خاطر جریان گمرک و دلگیری که در مهرآباد پیش آمده بود از همه کینه به دل گرفته. رفع می شود. به هر حال هر چه بود گذشت. باید به فکر فردا بود. کاهو سکنجبین زهرمارمان شد.
***
13 خرداد 1368: شش بعد از ظهر مشغول مطالعه و خوردن کاهو سکنجبین بودم که عفت خبر آورد حال امام خراب شده است. گفتم فائزه عبا و عمامه و کفش هایم را آورد پوشیدم. این نمره ی 43 که می خرند در پا قشنگ دیده نمی شود. بهتر است نمره ی 42 بخرند که به پا بچسبد و شیک دیده شود. دیدم اشک ام نمی آید. اگر امام ارتحال کند من اشک ندارم. ایراد ندارد. باید فکر کنم چه کسی جای ایشان بنشیند؟ خودم که مصلحت نیست. من بالاتر از آنم که خودم بنشینم. شاید علی آقا را پیشنهاد کنم. دوستان روس مان نیز نظرشان همین است. فعلا برویم بیمارستان ببینیم چه خبر است. خبر نباید درز کند. منافقین کمین کرده اند، ممکن است آشوب شود. اگر امام امشب بمیرد، فردا اعلام می کنیم. یک چیزی باید بگویم که خبرگان بلافاصله بپذیرند. خود آقای خامنه ای ممکن است اعتراض کند. اعتراض اش ظاهری خواهد بود و جای نگرانی نیست. بعدها می توان ایشان را ساخت. حالا حجةالاسلام است یا همان هم نیست مهم نیست. رهبر می خواهیم، رئیس حوزه علمیه که نمی خواهیم. می گوییم برایش درست کنند. بهترین گزینه است. یک جمله می سازیم از قول امام دهان ها را می بندیم. او در ظاهر مخالفت می کند ولی در دل اش قند آب می کنند، ما هم یک قیام و قعود می کنیم، جریان تمام می شود. حالا تا فردا باید افکارم را جمع کنم. به پاسدارها گفتم ماشین را بیاورند. فاطی بحث می کند. درست نیست. من پدر او هستم. به اتفاق عفت و فاطی و یاسر و مهدی و چند پاسدار قرار بود برویم زیارت امام رضا که نشد. فعلا این واجب تر است. یخچال نباید فراموش شود. فریزر باشد بهتر است. باید تصاویر باقی بماند. عظیم باشد. حالا این یکی سوار شود نکند پیاده نشود. رفیق سی ساله اش را از یاد ببرد. کمی نگران او هستم. از آن هاست که یک دفعه گاز می گیرد آدم از جا می پرد. خصلت اش این طور است. نشست و برخاست با شعرا و زدن سه تار درست اش نکرده. فعلا بهتر از او ندارم. همسایه شمالی ما هم نظرش مساعد است. خیال مان چند سالی آسوده است. باز کاهو سکنجبین زهرمارمان شد. نگذاشتند مطالعه کنیم.